حاشا

 

پیش خود تصور کنید وزارت ارشاد مجوز چاپ برای یک کتاب از یک نویسنده ی معروف صادر نمی کرد .

مثلا کتاب " آن روز که من روسپی شدم " نوشته ی "م . ر " یا " م . ش " ٬ شاید هم  " ش . ر " . مثلا.

باز هم پیش خود تصور کنید عکس العمل جامعه ی به اصطلاح فرهیخته و روشنفکر ما را که ای داد و ای بیداد ٬ جهانیان به فریاد ما برسید که فرهنگ را آب برد و هنر  را باد .

تصورتان را تا همینجا نگه دارید ٬ حال واقعیت را ببینید . کتاب آسمانی مان را آتش زده اند و اگر شما صدایی از دیوار شنیدید از این قشر به اصطلاح ٬ تاکید میکنم به اصطلاح روشنفکر ما هم خواهید شنید .

حاشا به غیرتتان . حاشا به غیرتمان با این روشنفکر هایمان .

|
۱۳۸۹/۰۶/۲۴  6:00

این یازده سپتامبر

 

  نو رسیده : " از قرآن محافظت می کنیم " را حتما ببینید .


شنیده ام این یازده سپتامبر قرار است قرآن بسوزانند و حتما از رویش هم می پرند .

خب ٬ این هم نوعی تفریح عصر جاهلیت است برای خودش . یکی آخر سال چوب آتش میزند ٬

یکی وسط سال قرآن .

شنیده ام این یازده سپتامبر نهمین سالی میشود که خانه های پایین دست برجهای دوقلو آفتاب

 می گیرند .

شنیده ام این یازده سپتامبر تولد مژده خانم است .

مژده خانم ، ای تو که ما را وبلاگ نشین کردی ، تولدت مبارک .

|
۱۳۸۹/۰۶/۲۰  0:00

دوباره اولین استاد معماری ام

 

وقتی قلات نشد ٬

 فهمیدم آنجا که نمی شوی تو را می شمارند .

نشدن هایت را می شمارند .

اما من ٬

من شکست خوردم ٬ نشدم ٬ اما نمی شمارمش .

من شدن را مشق می کنم ٬

این را از اولین استاد معماری ام آموخته ام .

این را از خالقم دیده ام .

|
۱۳۸۹/۰۶/۱۴  23:00

از دفتر خاطرات مولا ( به گمان من )

رسول خدا و من و صبر .

شمشیر و نبرد و صبر .

زهرا و درب شکسته و صبر .

یتیم و نوازش و صبر .

عقیل و آتش و صبر .

مالک و زهر و صبر .

نخلستان و چاه و صبر .

محراب و ضربت و وصال یار و بی صبری .

"علی بن ابی طالب"

 

|
۱۳۸۹/۰۶/۱۰  14:00

آرامش در(ب) خانه

مکان : ایران - روستای ابیانه

زمان : مرداد ۸۹

|
۱۳۸۹/۰۵/۲۷  9:00

(4) برای او

سالها پیش کتاب دعایی در خانه ی مان داشتیم که رویش نوشته بود : " ارتباط با او " .

آن روزها نه ارتباط را میشناختم ٬ نه کتاب دعا و نه او .

این روزها هنوز در حیرت او یم .

|
۱۳۸۹/۰۵/۲۵  21:00

(3) برای شهرم ( اصفهان )

کوچه پس کوچه هایت .

کوچه ٬ پس کوچه هایت .

کوچه پس ٬ کوچه هایت .

کوچه ٬ پس ٬ کوچه هایت .

این بود همه ی شادی کودکی ام .


پی نوشت : مژده خانم زحمت طراحی قالب را کشیده اند . با تشکر از ایشون

|
۱۳۸۹/۰۵/۱۴  20:00

(2) برای وطنم

سرخی چشمانم را به سپیدی رویت می دوزم .

بی شک سبزی پرچمم را اشکهای تو می رویاند .

|
۱۳۸۹/۰۵/۱۲  9:00

(1) برای خدا

به یاد غم های خدا که می افتم دلم برایش می سوزد .

بی شک خدا به یاد کارهایم که می افتد دلش برایم می سوزد .

دلم برایش می سوزد وقتی دلش برایم می سوزد .

چه صبری دارد خدا .


پی نوشت : این مطلب تکراری است اما چه کنم که احساس ٬ تکرار را دوست دارد .
|
۱۳۸۹/۰۴/۲۹  14:00
www.ramesht.ir
چه بی صبرم من