درد بی درمان
نمی دانم چه مرضی است که پاک کردن را دوست ندارم؛ دور انداختن را دوست ندارم.
صندوقی دارم بزرگ و سنگین، پُر از کارهای خَرکی، حرف های دَری وَری، سکوت های مثلن مصلحتی، پُر از رفتن های نیمه کاره و نرفتن های بُزدلانه، پُر از دیدن های تکراری و ندیدن های اجباری، پُر از دوری های دور، پُر از نزدیکی های دور.
صندوقی دارم بزرگ و سنگین، برای به دوش کشیدن، برای تاوان دادن؛
نمی دانم چه مرضی است.

