آمده ام که ماندگار شوم
این همه بالا و پایین می شویم و جان میکنیم و دل می شکنیم و دلمان را می شکنند و حرف می زنیم و حرف می شنویم و آخر یک روز توی کوچه ، همسایه ی مان آن یکی همسایه ی مان را میبیند و می گوید فهمیدی فلانی مُرد .
این همه بیهودگی از تو بعید است . می دانم ٬ آمده ام که ماندگار شوم .
پی نوشت : جای یوسف این هفته خالیست .
همین عنوان را در کوچه های بغلی بخوانید
طنز تلخ , قهوه اسپرسو (ما , ریحانه)
هجوم سایه ها ( یکی از بستگان خدا )

