شانه به شانه
" شانه به شانه ات تا قلّه ی قاف می آیم " . 
                        
                        
                    این را پسرکی احمق به دخترکی احمق تَر می گفت ؛
وقتی نفس هایشان از بالا رفتن یک ساختمان پیزُری به شماره افتاده بود .


 
            