شانه ی تخم مرغ
دخترکِ احمق خروار خروار نامه ی عاشقانه ی پسرکِ احمق را می دهد به نمکی ؛
و امروز پسرک نمی داند که شانه ی تخم مرغِ صبحانه اش از آن نامه هاست .
و امروز پسرک نمی داند که شانه ی تخم مرغِ صبحانه اش از آن نامه هاست .

به گمانم قبل تَر ها شانه ای بوده ام پلاستیکی ؛
که دخترکی احمق موهایش را با آن شانه می کرده تا پسرکی احمق تَر او را تحسین کند .
شانه خالی کردن های امروزم از جنسِ بدِ پلاستیک هاست .
این را پسرکی احمق به دخترکی احمق تَر می گفت ؛
وقتی نفس هایشان از بالا رفتن یک ساختمان پیزُری به شماره افتاده بود .